- چار میخ
- چهار میخ کردن
معنی چار میخ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چهار عدد میخ که روی زمین یا روی دیوار بشکل مربع یا مستطیل بکوبند و چهار گوشه چیزی را بدان ببندند، نوعی شکنجه که چهار دست و پای کسی را بچهار میخ ببندند و شکنجه اش کنند، چهار عنصر (ناظم الاطباء)، عمل لواط (ناظم الاطباء)
نوعی شکنجه معروف است که شخص را بخوابانند و دست و پای او را به میخ بندند
چهارمیخ، برای مثال گر جز به تو محکم است بیخم / برکش چو صلیب چارمیخم (نظامی۳ - ۴۳۵)
گردو گردکان
چهار شاخ
بیخ کاسنی و بیخ رازیانه و بیخ کبر و بیخ کرفس که آنها را اصول الاربعه گونید، چهار عنصر: آب باد خاک آتش
بخاری که در زمستان بر روی هوا پدید آید و مانند دودی شود و اطرف را تیره و تاریک سازد (تمن) (ماغ) (میغ) (نژم)
ریشۀ کاسنی یا خطمی، کبر، کرفس و رازیانه، چهار ریشه، درختی که ریشه های ستبر و محکم داشته باشد، کنایه از چهار عنصر
میخ سر بزرگ چوبین که در طویله اسبان بکار برند
چهار عدد میخ که روی زمین یا دیوار به شکل مربع یا مستطیل بکوبند، نوعی شکنجه که چهاردست و پای کسی را به چهار میخ ببندند و شکنجه اش کنند
خرقه درویشان که بخیه بسیاری بر آن زده باشند، آسمان پر ستاره
چهار میخ فلزی یا چوبی که به شکل مربع بر زمین یا دیوارکوبیده شود و دست و پای محکوم را برای شکنجه به آن ببندند، کنایه از گرفتار و اسیر
بیخ کاسنی و بیخ رازیانه و بیخ کبر و بیخ کرفس که آنها را اصول الاربعه گونید، چهار عنصر: آب باد خاک آتش
چهاربیخ، برای مثال درختی ست شش پهلو و چار بیخ / تنی چند را بسته بر چارمیخ (نظامی۵ - ۷۸۲)